نمیدانم چه سری بود که عباس(ع)هر چه کرد آن مشک را به تو ورقیه ات برساند،نشد که نشد کاش میدانستم بر علمدارت چه گذشت آنگاه که به خیمه ها نگاه میکرد و لحظه ای هم چشم به مشک می دوخت،که قطره قطره آبش بر زمین میی ریخت...حالا چقدر سخت است برایت شنیدن صدای العطش کودکان،حسین(ع)...چقدر سخت است دیدن لب های تشنه و خشکیده اهل حرم وقتی به چشمانت نگاه می کنند و ندای آب،آب سر میدهند...وتو باز به صحرایی نگاه میکنی که هزاران کوفی عهد شکن،راه آب را بر تو و کودکانت بسته اند...اما درقیامت لحظه ای درنگ نمیکنی، چون خوب میدانی بعد از این مصیبت ها و تشنگی ها و آنگاه که زمین کرب وبلا را خون تو پاک سازد،دین جدت رسول ا...را تا قیام منتقم خونت جاودانه کرده ای...و کیست که نداند کربلای تو نه فقط یک زمین خشک و بی آب و علف است و عاشورایت نه فقط یک روز سرخ در لابه لای تاریخ...1371سال بعد از آن روز که خورشید را در نینوا بر سر نیزه کردند ما برای مظلومیتت،برای برادر رشیدت که بند بند وجودش حسین(ع) بود،برای بدن شرحه شرحه علی اکبرت،برای گلوی بریده علی اصغرت،برای...برای لب های تشنه ات اگر خون بگرییم سزاست آقا جان.ما را هم در صف عاشورائیانت بپذیر...السلام علیک یا قتیل العبرات.
روز نامه خراسان