وداع و جدایی برای زینب و حسین سخت است.زینب (س)فرمود:حسین جان،می خواهم بدانم بلای تو بیشتر بود،یا بلای انبیاء،فرمود:بذاربرات بگم:آدم ازبهشت بیرون شد وبین او وحواجدایی افتاد وآدم میدونه حواهیچ سختی نکشیده اماازدوری حوا خیلی اشک ریخت،زینبم بد ازشهادت من دستان شما را می بندندوآزارمیدهند. دوم خواهرم از نوح برایت بگویم وقتی امتش سنگسارش کردند جبرئیل حائل شد تا سنگها به او نخورد اما برای من هم بدن مرا سنگ می زنند و هم اسبهایشان را نعل تازه...عزیزم،وقتی ابراهیم رادرآتش انداختند به دستورخدا آتش گلستان شد ولی من را با آتش شمشیرها ونیزه ها قطعه قطعه می کنند.زینبم وقتی یونس را خدا از شکم ماهی نجات داد ،خدا امر کرد ،درخت کدوی سبز شود تا بدن او آفتاب نخورد اما بدن من سه روز در آفتاب می ماند.یعقوب پیامبر میدانست پسرش زنده است ولی آنقدر گریه کرد تا چشمانش نابینا شد ولی وقتی او را در تاج و تخت دید آرام گرفت،ولی وقتی من به کنار بدن پسرم می روم هر قطعه اش را یکجا پیدا میکنم گلواژه های عترت
سه شنبه 89/10/7
مطلب بعدی :
بدون شرح
پیامهای عمومی ارسال شده