روز سختی را پشت سر گذاشته بود حالا خسته و غم زده انگار کوله باری از غم دنیا را روی دوشش میکشید کمرش خمیده بود و پاهایش سست،قلب دلسوزش کاملا سوخته بود دیگر هیچ انتظاری از عالم نداشت بس که انتظار بازگشت پرستو هایش را کشیده بود دلی شرحه شرحه داشت بس که آن را یک به یک از هر عزیزش بریده بود اما در آن لحظه که مرغ دلش شتاب رهایی داشت دست باورش پرده غم را از چشمان خیسش کنار زد و جز زیبایی ندید با قدرت عشق،قامتش را راست کرد ایستاد پاسخ کوبنده داد به تمام نامردی ها ،چنانکه طنین کلامش در عمق گوش های ناشنوا و قبرستان دل های مرده پیچید و تمام تاریخ را فتح کرد آن لحظه لشگر سیاهی دریافت جز شکست و تباهی نصیبی ندارد در حالیکه بر پیروزیش پایکوبی میکند.وچه پیروزمندانه خونهای سرخ نینوا جاویدان شدند و این معجزه ی زینب بود.او که در خورشید عشق ذوب شدو باز هم زیبا دید....
سه شنبه 89/10/21
مطلب بعدی :
بدون شرح
پیامهای عمومی ارسال شده